حکمت به درون انباشته از خوراک وارد نمی شود . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(282)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:37 عصر  

 ( 2641)اصل نقدش داد و لطف و بخشش است

 

قهر بر وی چون غباری از غش است

( 2642)از برای لطف، عالم را بساخت

 

ذره‌ها را آفتاب او نواخت

( 2643)فرقت از قهرش اگر آبستن است

 

بهر قدر وصل او دانستن است

( 2644)تا دهد جان را فراقش گوش‌مال

 

جان بداند قدر ایام وصال

( 2645)گفت پیغامبر که حق فرموده است

 

قصد من از خلق احسان بوده است

( 2646)آفریدم تا ز من سودی کنند

 

تا ز شهدم دست‌آلودی کنند

( 2647)نی برای آن‌که تا سودی کنم

 

وز برهنه من قبایی بر کنم

 اصل نقد: سرمایه، مایه. و معنى بیت گرفته از حدیثى است منقول از ابو هریره که خداوند عزّ و جل فرمود: «سَبَقَت رَحمَتِى غَضَبِى.»[1] در تفسیر « «یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ» ابو بکر وراق گفت جواب در آیه است... پندارى سائل را آموخت تا گوید «غَرَّنِى کَرَمُکَ.» [2]

آفتاب او: یعنی وجود پروردگار که نورش بر تمام ذرات هستی می‏تابد.

غبارى از غش: کنایه از رو پوش.

فرقت از قهرش: صفت قهاریت او موجب جدایى است، اما غرض آن است که بنده قدر وصل را بداند و به سوى او باز گردد. و معنى بیت نزدیک به این بیت است از عباس احنف:

          سَأطلُبُ بُعدَ الدَّارِ عَنکُم لِتَقرَبُوا             وَ تَسکُبُ عَیناىَ الدُّمُوعَ لِتَجمدا

(از شما دور مى‏شوم تا نزدیک آیید و دیده‏گانم اشک مى‏ریزد تا خشک شود).

          من رشته محبت تو پاره مى‏کنم             شاید گره خورد به تو نزدیک‏تر شوم‏

ایام وصال: روزگاری است که روح با هستی مطلق پیوسته و در این قالب خاکی زندانی نبوده است.

آفریدم: اشاره است به حدیث «یَقُولُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إنَّما خَلَقتُ الخَلقَ لِیَربوا عَلَىَّ وَ لَم أخلُقهُم لِأربَحَ عَلَیهِم: همانا آفریدگان را آفریدم تا از من سود برند، و نیافریدم آنان را تا از ایشان سود برم.»[3] و بدین معنى حدیثى از عمّاره است که از امام صادق (ع) پرسیدم خدا آفریدگان را پدید آورد فرمود «... ما خَلَقَهُم لِیَجلِبَ مِنهُم مَنفَعَةً وَ لا لِیَدفَعَ بِهِم مَضَرَّةً بَل خَلَقَهُم لِیَنفَعَهُم وَ یُوصِلَهُم إلى نَعِیمٍ الاَبَدِ.» [4]

دست آلود از شهد کردن: کنایه از بهره‏اى اندک بردن.

از برهنه قبا بر کندن: از مفلس نقد خواستن.

          گفت مست اى محتسب بگذار و رو             از برهنه کى توان بُردن گرو

2397 / د /2

شیطان اصل را بر این می‏گذارد که پروردگار، او را هم می‌بخشد، زیرا مطابق حدیث، رحمت خدا بر غضب سبقت دارد. مولانا از زبان شیطان، یادآور این حدیث قدسی است: من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه آفریدم تا از من سودی برند». بنابراین بنده چیزی ندارد که شایستهْ حق باشد.

 

( 2648)چند روزی که ز پیشم رانده ا‌ست

 

چشم من در روی خوبش مانده ا‌ست

( 2649)کز چنان رویی چنین قهر ای عجب

 

هر کسی مشغول گشته در سبب

( 2650)من سبب را ننگرم کان حادث است

 

زآن‌که حادث حادثی را باعث است

( 2651)لطف سابق را نظاره می‌کنم

 

هرچه آن حادث دوباره می‌کنم

( 2652)ترک سجده از حسد گیرم که بود

 

آن حسد از عشق خیزد نه از جحود

( 2653)هر حسد از دوستی خیزد یقین

 

که شود با دوست غیری هم‌نشین

( 2654)هست شرط دوستی غیرت‌پزی

 

همچو شرط عطسه گفتن دیر زی

 

چند روزى: کنایه از آن که عمر این جهان اندک است و زود به سر مى‏رسد و آن چه باقى است آخرت است، و اشاره به وعده خدا به ابلیس دارد که تا قیامت او را مهلت داد.

چشم در روى ماندن: به شگفت ماندن، خیره شدن.

سبب: آن چه موجب قهر خدا بر ابلیس و رانده شدن گردید (سجده نکردن آدم).

دو پاره کردن: نابود کردن، از میان بردن.

غیرت پزى: غیور بودن، غیرت داشتن، رشک بردن.

دیر زى: جمله دعایى است که عطسه کننده را گویند. از امام صادق (ع) روایت است «الرَّجُلُ یَعطِسُ فَیُقالُ لَهُ یَرحَمُکُمُ اللَّهُ: آدمى عطسه مى‏کند او را گویند خدایتان بیامرزاد.»[5]

باز شیطان است که از لطف حق سخن می‏گوید و نافرمانی خود را به مشیت پروردگار ربط می‏دهد: ز پیشم رانده است؛ یعنی پروردگار مرا از پیش خود رانده است. شیطان می‏گوید: شما بیهوده نافرمانی مرا سبب قهر پروردگار می‏دانید، به عکس، «قهر» او مرا به کج‌اندیشی و نافرمانی کشاند. کار خدا را نمی‌توان با سبب‌هایی که شما می‏گویید توجیه کرد. نافرمانی من حادث است و باعث آن، حادث دیگر، یعنی قهر الهی است. من به اسباب و علل ظاهری کاری ندارم، زیرا قهر حادث را نادیده می‏گیرم و به لطف پروردگار امید می‏بندم. «لطف سابق» یا لطف ازل، توجه و عنایت حق است که پیش از خلقت صوری شامل حال ما بوده است، یا لطف و رحمت حق است که به موجب حدیث، بر غضب او سبقت دارد. شیطان می‏گوید: من در برابر حق، قصد جحود و انکار نداشتم. عاشقِ حق بودم و از توجه او به آدم دچار حسد و غیرت شدم. اگر به آدم سجده می‏کردم او را هم‌نشین و هم‌پایه خدا گرفته بودم و این شرک بود. «غیرت پزی»؛ یعنی جوشش غیرت که لازمهْ عاشقی است. همان‌طور که هر وقت کسی عطسه کند می‏گویند: عافیت باشد، یرحمک الله؛ الحمدلله و یا «دیر زی».



[1] - (مسند احمد، ج 2، ص 242، 258، 397)

[2] - (تفسیر ابو الفتوح رازى، سوره انفطار، ذیل آیه 6)

[3] - (احادیث مثنوى، ص 58)

[4] - (علل الشرایع، ص 9، بحار الانوار، ج 5، ص 313)

[5] - (سفینه البحار، ج 2، ص 203)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 135 بازدید
بازدید دیروز: 361 بازدید
بازدید کل: 1383930 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]